موشکِ کاغذی هم پرواز را میفهمد. با اینکه میداند آخرِ هر پروازش آسفالت و کفش رهگذران است اما باز هم پرواز را بر مدفون شدن زیر غبار کلمات ترجیح میدهد.
قطار هم اشکِ وداع مسافر را میفهمد. با اینکه مجبور است آنهمه اشک و بغض را بین شهرها جابجا کند و زیر سنگینی غم مسافران کمر خم کند اما نمیایستد , فقط جیغ میزند.
ساعت هم انتظار را میفهمد. با اینکه چشم های منتظر به راه های بن بست را میبیند اما هیچوقت خواب نمیرود , فقط ثانیه ای یک بار سرش را به دیوار میکوبد و صدای تیک تاک میدهد.
سیگار هم درد را میفهمد. با اینکه پُک های حریص با بغض و تنفر به جانش میزنند اما هیچوقت خاموش نمیشود. فقط میسوزد و دود میکند و خاکستر میشود , دَم نمیزند.
آدم هم خیلی چیزها را میفهمد.
خیلی چیزها که نگفته, شنیده شدند. شکل نگرفته, احساس شدند. پنهان شده, دیده شدند.
آدم هم خیلی چیزها را میفهمد اما نمیمیرد , فقط لبخند میزند. لبخندی تُرش و متعفن
لبخنده هایی که روی صورتش گریه میکنند
دلم گرفت
انقدر چوسناله هاتون خوبه که آدم دلش می خاد از پشت بهتون بده


ژه ژالب، زهانی مظفر، رومینا، روحی!