برای "من" دلتنگم

برای کتاب و دفتر های جلد شده با روزنامه
برای شیطنت ها و کسری های نمره انضباط
برای کتک های گل معلم
برای زنگ انشاء برای "علم بهتر است یا ثروت"
برای جنگ های لوله خودکاری و دونه شادونه ای
برای نیمکت های داغون چند نفره
برای قهر های تا قیامتی و آشتی هایش
برای استرس روز کارنامه
برای روزشماری سه ماه تعطیلی
برای ذوق اولین روز بعد از عید با لباس های نو
برای فرار از مدرسه و شیطنت های مسیر مدرسه تا خانه
و از همه مهم تر
برای آدمی که آن روزها بودم
برای خودم دلتنگم

دلم از میان ردیف های موسیقی فقط شور را خوب میزد


اولین بار که تجربه ش میکنی خعلی سخته
خیلیا سرفه میکنن و نفسشون بند میاد البته به بعضی ها هم از همون اولش میسازه
اولین بار یه تلخی عجیبی داره که با آدامس و آب و خعلی چیزای دیگه هم از ته گلوت نمیره
یه بوی بدی داره که شاید فقط خودت از درون حسش کنی!
بویی که با عطر و ادکلن هم از بین نمیره
خلاصه! اوایل زیاد سراغش نمیری
فقط موقعی که حس میکنی لازمه و کارت گیره میری سراغش
مواقعی که از همه جا بریدی و به نظرت تنها راهه
ولی رفته رفته مصرفت میره بالا دوزشُ زیاد میکنی حتی اگه مصرفش بهت نسازه
دیگه به جایی میرسی که برات عادت میشه و مجبوری همه جا ازش استفاده کنی
همه جا دستته و به موقعش آتیشش میکنی و خلاص
ولی یه روزی میرسه که خودتم احساس میکنی که از درون داره پوکت میکنه
اونجاس که به خودت میگی "بسه"
منظورم سیگار نیس رفیق منظورم "دروغ"ــه
دروغ مث خوره میوفته به جونت و زود از پا درمیای
البته اولش گفتم که به بعضیا میسازه لامصب

تفاوت "ط" با "ت"

دل آدمها بلافاصله بعد از طـرد شدن خعلی خعلی تـرد میشه

مجلس تاکسیرانی جمهوری اسلامی


قطعا تعداد لایحه هایی که تو یه روز ِ کاری توی تاکسی ها تصویب میشه از تعداد لایحه های تصویب شده تو یه دوره ی چار ساله ی مجلس بیشتره!
من اگه کاره ای بشم سازمان تاکسیرانی رو با مجلس ادغام میکنم!

ته دیگ

اینجا تنها چیزی که تهش خوشه , دیـــگ ِ

یه حس پیچیده! یه تعریف ساده!

نصفه از خواب بیدار میشی

چشاتو که باز میکنی پشیمون میشی که کاش بیدار نمیشدم

خونه تاریکه! هیشکی نیس! خلوت...

خودتی و خودت! با یه صدای کلافه ای صدا میزنی ولی جوابی نمیشنوی

گوشیتو برمیداری چک میکنی میبینی خبری نیس پرتش میکنی یه گوشه

دوباره چشاتو میبندی که بخوابی ولی نمیشه که نمیشه!

به زور خودتو میکشی بالا تکیه میدی به یه گوشه ای میری تو فکر

به همه چی و همه کس فک میکنی

اخمهات میره تو هم الکی الکی یه بغضی میکنی که هیچوخت نمیشه شکوندش

خودتم نمیدونی چه مرگته فقط دوس داری یا زار بزنی یا یکی باشه که فقط باشه!

یا اصلا هیشکی نباشه خودتم نباشی

بعد از یه ساعت خلسه از جات پا میشی و میری سراغ اتاق خودت

یه اتاق دور از همه! تو تابستون گرم تو زمستون سرد

ولی جَوش ثبات خاصی داره! همیشه یکم غمگینه

یه لپتاپ که شده دار و ندارت با یه دلخوشی که به قرمزی های تقویم وابسطه س "اینترنت"

یکی از شبکه های اجتماعی رو باز میکنی ولی نمیدونی چی میخوای بگی

حرف زیاد هست واسه گفتن هااا ولی کلمه و جمله حریفشون نمیشه

و باز هم کلافگی و بغض و خلسه....

کلی با خودت کلنجار میری آخرش میری سراغ یه آدم "خاص" که انتظار داری بتونه آرومت کنه

ولی تلخ میشی وختی میفهمی اون آدم خاص هم علاقه ای به فهمیدنت از خودش نشون نمیده

حرفات از دهن میوفته مث چایی که یخ کرده

خودتم از دهن میوفتی

به هر دری میزنی که از این حال و هوا دربیای اما آخرش تنها راهی که جلوت قرار میگیره "تنهایی" ِ

میگن از هرچی بدت بیاد سرت میاد

ما همیشه از تنهایی بدمون اومده و همیشه هم سرمون میاد

امثال این حس واسه خیلیامون شده تکرار مکررات

زندگی هامون غمگین شده

خودمون تلخ شدیم

خسته شدیم

خسته

واسه متر کردن خیابون هدفون لازمه! نه متر


شاید ندونم که خیابون ولیعصر یا فاصله ی آزادی تا فلکه دوم چقده
شاید حتی طول خیابون خودمونم ندونم که تقریبا چن متره
ولی هر خیابونی رو که بخوای میتونم برات بگم چن تا آهنگ طول میکشه
مثلن خیابون خودمون 2 تا و نصفی Late Goodbye طولشه
یا فاصله ی پاساژ علاءالدین تا چارراه استانبول 3 تا Karma police طولشه

امروز بعد از چند سال رفتم یه نانوایی قدیمی توی محل سابقمون

یادمه اولین روز که این نانوایی راه افتاده بود من جزو اولین مشتری هاش بودم

دو نفری اونجارو اداره میکردن خعلی هم نانوایی تمیز و شیکی بود! یادمه خعلی باهاشون حال میکردم چون همیشه با هم در حال بگو و بخند و شوخی بودن یعنی از اولین لحظه که تو صف وایمستادم تا موقعی که نونُ تحویلم بدن کلا در حال صحبت کردن بودن!

اما امروز یه چیزایی عو شده بود

نانوایی خعلی فضاش تاریک تر شده بود! دیوارای زرد که معلوم بود چن سالی میشه دستمال بهش نخورده

کلا همه چی به نظرم غمگین میومد , باورم نمیشد که نانواها حتی یه کلمه هم با هم صحبت نمیکردن

اول پیش خودم گفتم حتما دعواشون شده با هم قهرن ولی درست همون لحظه یکیشون به اون یکی گفت : اون چوبُ بده این نونه از اون موقع ته تنور گیر کرده بوش همه جا رو برداشته! اون یکی هم با قیافه ای شبیه دو نقطه خظ صاف چوبُ داد بهش!

معلوم بود قهر نیستن ولی یه چیزی عوض شده بود

دیگه با هم مث سابق نبودن واسه همین دیگه دل به کار نمیدادن پیش هم بودن ولی تنها بودن دیگه میلی به سر و سامون دادن به در و دیوار نانوایی هم نداشتن معلوم بود از یه چیزی خسته شدن یا خعلی چیزا براشون تکراری شده

خلاصه اینکه "عادت" یا "تکرار" خعلی خسته کننده میشه! آدمو به جایی میرسونه که میشه بهش گفت "خلسه"

حالا اینا که روزی چن ساعت بیشتر پیش همدیگه نیستن ولی فرض کن یه همچین اتفاقی واسه آدمایی بیوفته که یه روزی عاشق همدیگه بودن و الان دارن زیر یه سقف زندگی میکنن! فاجعه همینه دیگه نه؟

مرد و جای خالی


یه روز میفهمم که با این خیابون خالی چه نسبتی داری
با این جدول که یه روزی از همه ی کافی شاپ های این شهر دو نفره تر بود
ولی الان تک نفره ترین جای دنیاس! 
عب نداره! مردی که روی همین جدول همه چیو نخ به نخ دود کرده
آخرشم از رو پل هوایی خودش با ته سیگارش میاد پایین

به دریا خواهم زد


چه دریا باشه چه رویا !
وختی غرق بشی , مــیمیــری
بعضیا تو دریا غرق میشن به ساحل میزنن
بعضیا تو ساحل غرق میشن به دریا میزنن