بیل را نکش, بذا از تشنگی بمیره

چند وقت پیش یدونه ازین وسترن قدیمیا دیدیم , ازین هفت تیر کشیا و کلاه لبه دارآ و سیگار کوتاه آ و صورت آفتاب سوخته ها. اینا وسط بیابون انقد با اسب مادر مُرده رفتن و رفتن که اسبه تشنه ش شد و افتاد تلف شد. یارو رو کرد به رفیقش گفت اسب وقتی تشنه ش میشه باید همون موقع آب بخوره , درست همون موقع که تشنه ش میشه وگرنه میوقته می‌میره. شاید یه اسب بعد از تشنه شدنش هم چند مایلی واست بتازه ولی بلاخره می‌میره. اگه اسبت تشنه ش شد و آب بش ندادی دیگه کارش تمومه , حتی اگه بعدش بندازیش تو یه حوض بزرگ آب و تا خرخره آب بخوره بازم امیدی به زنده بودنش نیس , چون تشنه دوئیده. اسب باید به وقتش آب بخوره.
ما می‌خواستیم ته حرفای این داداشمون بی‌افزاییم که آدمیزاد هم همینه. همه چیش باید به وقتش ردیف باشه , وقتی کلی سگ دو زده و خسته شده , وقتی داره میبُره , وقتی باید باشی و نباشی , دیگه فایده نداره. حالا هی بیا هی آب بده دستش , چه فایده , تشنه دوئیده , دیگه امیدی بهش نیس.

ورق بزن مرا

بچه بودیم هروقت آقامون داشت با رفیقاش ورق بازی می‌کرد می‌شستیم بقل دستش منتظر می‌شدیم یه دست تموم شه. تا یه دست تموم می‌شد و اینا شروع می‌کردن به کل کل و کری خوندن ما ورقُ کش می‌رفتیم میبردیم یه گوشه می‌شستیم هرچی عکس توشون بود سوا می‌کردیم. بی‌بی و شاه و سربازها رو می‌گرفتیم دستمون میرفتیم جلو آقامون می‌گفتیم منم بازی؟ اونم قاطی می‌کرد زرتی میخوابوند زیر گوشمون و میگفت توله سگ میدونی چند بار باید بُر بزنم که دست درست شه؟ واس چی عکسا رو درآوردی؟
اما الان که سن و سالی ازمون گذشته هنوزم این عادت بدُ داریم. تو زندگیمون یه کارایی می‌کنیم و دنبال جمع کردن یه چیزایی میریم که بعدش که یهویی به خودمون میایم میفهمیم که ای بابا باید خیلی خیلی بُر بخوریم که دوباره همه چی درست شه. که معمولا هم درست نمی‌شه.

چوبـین

بی‌حوصلگی واسه آدمیزاد مثل موریانه واسه چوب میمونه.

اولش فقط حوصله نداری شبا به موقع بخوابی , تا سر صبح بیدار میمونی و از اونورم حوصله نداری به موقع بیدار شی , تا لنگ ظهر میخوابی.
رفته رفته میبینی دیگه حوصله درس خوندن هم نداری , حوصله فیلم دیدن یا حتی حوصله آهنگ گوش کردن هم نداری. همه کتابا نصفه نیمه ول شده و فیلما مونده تو یه فولدر رو دسکتاپ داره خاک میخوره.
حتی گشنه که میشی حوصله نداری پا شی از اتاقت بری بیرون در یخچالُ وا کنی یه چی بذاری رو گاز گرم شه کوفت کنی.
همینجوری آروم آروم پیش میره تا اینکه یه روز به خودت میای میبینی حوصله نفس کشیدنم نداری , حوصله زندگی کردن و هر روز خوابیدن و بیدار شدن و تکرار مکررات. حتی حوصله خودتم نداری.
بی‌حوصلگی مثل موریانه س , اول یدونه , بعد دوتا , بعد چهارتا , یدفه دست میزنی میبینی چوب پوک شده , با یه فشار از وسط میشکنه.
آدم هم پوک میشه , خیلی هم راحت میشکنه.