کارشناس هواشناسی - شبکه‌ی "یه روز خوب"

جبهه‌ی هوای سرد از قسمت غربی وارد کشور شده است

در اکثر نقاط کشور برای فردا هوایی ابری همراه با بارش پراکنده‌ی باران پیش بینی شده است

چترها را آتش بزنید و هدفون ها و سیگار هایتان را آماده کنید


با آرزوی ساعاتی خوش برای شما :)

:)

خیلی فرق هست بین خندیدن و شاد بودن

واسه بعضی چیزا نباید اسم بذاری همون نیو فولدر بمونن

خیلی چیزا هستن که ماهیت‌شون هیچ تناسبی با اسمشون نداره

مرغابی! نه میشه به چشم مرغ بهش نیگا کرد نه به چشم یه حیوونِ آبزی. بال و پرِ مرغ داره ولی قابلیت پرواز نداره , تو آب زندگی میکنه ولی با آب زندگی نمیکنه و بدون آب هم زنده س.

خربزه! نه خره نه بزه. در واقع اصلا حیوون نیست بلکه یه نوع میوه س که هیچ شباهتی از لحاظ ظاهری و باطنی به خر و بز نداره.

حالا شما تخت خواب رو در نظر بگیر! دو قسمت داره , تخت و خواب

اول اینکه تخت نباید حتما تخت باشه که بشه روش خوابید. مثلا صندلی کتابخونه , سرپا و آوریزون از میله های وسطِ اتوبوس , سرِ کلاس ریاضی و حتی پشت فرمون هم میشه خوابید در صورتی که آدم خیالش تخت باشه نه اینکه خودش روی تخت باشه.

دوم اینکه آدم فقط واسه خواب نمیره تو تخت. تخت خواب یه دنیای دیگه جدا از دنیای ماست , آدما شبا که سر رو بالشت میذارن میرن تو دنیای خودشون. چشا بسته س ولی خیلی چیزارو میبینن ,  یهویی تو خواب با چشمِ بسته میخندن با چشمِ بسته بغض میکنن با چشمِ بسته دروغ میگن.

تمامی وقایع و اتفاقاتی که یادشون مونده رو مرور میکنن و بعضیاشونو اونجوری که دوست دارن تموم میکنن , خودشونو گول میزنن , تو "کــاش" زندگی میکنن , توهمُ واقعیت میبخشن و هزارتا چرخ میخورن تا صبح بیدار شن و برن بیرون و هزارتا چرخ بخورن تا دوباره شب شه و برگردن تو دنیای خودشون!

اصلا نباید واسه تخت خواب اسم میذاشتن.

میدونی زندگی ما چجوریه؟

روی این لـیـنـک کلیک کنید!

یه صفحه جدید باز میشه , هر کاری توی اون صفحه ازتون خواسته شده رو انجام بدید


میشه داستانِ زندگی ما

اطلاع رسانی کنید! رسانه شمایید

یه روزایی میدوئه , یه روزایی میشینه یه گوشه انگار نه انگار

هیچوقتم زمان بندیش در راستای لذت بردن ما از زندگیمون نبوده

ینی روزایی که دنیا سرِ جنگ داره و ما هم سیگار نداریم میشینه یه گوشه زل میزنه به ما

بش میگیم آقا پاشو راتو بکش برو چی میخوای از جون ما؟ اما جواب نمیده

حتی دو سه تا باطریِ نو انداختیم روش بلکه تندتر بره ولی تکون نخورد

روزایی ام که همه چی از ما کشیده بیرون و داریم تیریپِ "زندگی چه خوبه" میگذرونیم

لعنتی انگار دارن دنبالش میکنن, حالا ندو کِی بدو

بهش میگیم دیر رسیدن بهتر از خسته رسیدن چرا عجله میکنی؟ بشین یه چایی بزنیم بعدش میری حالا. ولی بازم جوابی نمیده

حتی باطریشو درآوردیم انداختیم تو کشو بلکه وایسه ولی دیدیم بیخیال نمیشه!

خلاصه , شاید من باطری ساعتمو دربیارم زمان واینسته ولی اگه هممون باطری ساعتامونو دربیاریم چی؟ مطمئنم ایندفه وایمیسته!

پس یه روز جمع بشیم یه جا , مثلا خیابون ولیعصر

هممون ساعت هامونو بیاریم اونجا باطری هارو دربیاریم بندازیم تو جوقِ آب

یا اصلا نفری دو سه تا باطری بیارید یه کار کنیم همه چی زودتر تموم شه

خداییش بیایدآ , ساعتهاتونم بیارید

دمتون گرم

شب دراز است و قلندر در حمام

شما زندگی ما رو یه وانِ حموم فرض کن

درپوشِ لوله رو میذاریم یه عمر باید صبر کنیم تا وان پُر شه. آبُ که باز میکنیم اولش داغ میاد , میسوزیم , بعد آروم آروم سعی میکنیم با گرم بودنش کنار بیایم. تا میایم از گرمای آب لذت ببریم یهویی آب سرد میشه , دندونا رو هم میرقصن و موها سیخ میشن , ولی بازم عب نداره با اینم کنار میایم. تا میایم با همون آب سرده حال کنیم میبینیم لاکردار وان پُر شده از آشغال ماشغال , مجبوریم تکون نخوریم اینا ته نشین شن دیگه! یه عمر میشینیم همه چی ته نشین شه , اما تا اینا ته نشین میشه و میایم شروع کنیم یدفه زرتی این پای لامصب گیر میکنه به درپوش و آب شروع میکنه به فرار کردن. روی سوراخِ تهِ وان گردآب درست میشه , دیدی چجوریه؟ ما هم همونجوری ایم!

همه‌ی آشغال ماشغالا , همه‌ی اون آب سردا و اون آب گرما , همه‌ی عمری که تو وان گذروندیم میاد دورمون میچرخه , هی میچرخه و میچرخه. مخصوصا اون چیزایی که ازشون فراری بودیم میاد میچسبه بهمون. آخرش میاد میره تو اون سوراخی که وسطمون هست و از همونجا میره تو فاضلاب

عافیت باشه :)

کدوم پایِ لرز واسه کدوم خربزه س؟


پایِ لرز را به خاطر بسپار , خربزه رفتنی ست

ناکجا آباد , خیلی کیلومتر

جاده یه طرفه س!

خسته شدی بزن بقل یه استراحتی بکن

یه چایی بزن , یه سیگار دود کن! بدون هیج دغدغه ایی

یا اگه یه وخ جوش آوردی , بکش تو شونه خاکی و کاپوتُ بده بالا

نگران نباش! دیر نمیشه , همه‌ی اونایی که عجله کردن پشیمونن آقا, پشیمون.

ما میگیم دیر رسیدن بهتر از خسته رسیدن , البته اگه مقصدی باشه واس رسیدن

خلاصه ش اینکه وایسا , به ضبطت وُلوم بده , همسفر سوار کن , همسفر پیاده کن , پشتِ فرمون برفص , پشت فرمون گریه کن , هرکاری عشقته بکن ولی برنگرد

یه طرفه س دیگه. نمیشه برگشت!

همین.

راستی اگه یه وخ خدایی نکرده بنزین تموم کردی

نبینم اون چار لیتریِ گدایی رو بگیری دستت مث مترسک وایسی بغل جاده آ

آدما بنزین بده نیستن رفیق! خودت باید هُل بدی

میدونم تنهایی هُل بدی خسته میشی , کم میاری

فوقش از تشنگی میمیری دیگه , نه؟

عب نداره. مرگ حقه رفیق! حق هم گرفتنی...

لیمو شیرین های 46 کروموزومی

لیمو شیرین از لحاظ رفتاری , میوه‌ی جالبیه

لیمو شیرین میوه ایه که بلافاصله بعد از اینکه آبگیری میشه یا پوستش کنده میشه باید مصرف بشه وگرنه هرچه بیشتر بمونه تلخ تر میشه. یعنی لیمو شیرین در عین شیرین بودنش اگه دیر بری سراغش و ازش غافل بشی خیلی زود تلخ میشه. شیرین , تلخ میشه .

ما همه مون تو زندگی قبلیمون لیمو شیرین بودیم. اصلا میشه گفت که آدمیزاد گونه ای تکامل یافته از لیمو شیرینه که قابلیت تکلم و چیزای دیگه به صورت اکتسابی بهش اضافه شده.

آدمیزاد وقتی میخواد دنبال یه چیز بره , حالا هرچیزی که میخواد باشه , باید به وقتش بره. آدمیزاد وقتی میخواد یکی باشه , یکی که بشینه الکی نیگاش کنه و بخنده , باید اون یه نفر به وقتش باشه. آدمیزاد باید همه چیزش به جای خودش و به وقتش خودش باشه. چیزی (بخوانید "کسی") که وقتی که باید باشه , نیست بود و نبودش دیگه فرقی نداره چون خیلی وقته شیرینی به تلخی میزنه. آدمیزاد زود تلخ میشه. خودش , نگاهش , خنده هاش , ساعتش , حتی افکارش هم تلخ میشه. شیرین , تلخ میشه.


خدایا میشه من برگردم؟ جونِ خدا جون, میشه؟

زندگی چی بود؟

بالای درخت شاتوت , جدا از زمین و زمینی‌ها , عاشق دخترِ همسایه بشی که با دمپایی ابری ننه ش تو حیاط جولان میده و هِی زرت و زرت از اون نگاهای زیر چشمیِ شیطونکی و خنده های ریزِ زنونه تحویلت میده. از شاتوت مهم تر تو دست و بالت نیس , از شیکم خودت میزنی و دلشُ به دست میاری و میخوای واسه همیشه همون بالایِ درخت شاتوت , جدا از زمین و زمینی‌ها بمونی.


دغدغه چی بود؟

تخم مرغی نشدنِ توپ پلاستیکی وقتی دارم لایه‌ میکنم.

هوی! دروازه‌ی شمام باید شیش قدم و نصفی باشه آ , الان میام قدم میگیرم

دعوای زنگ آخر با اون یارو گنده بکِ کلاس پنجم که انتظامات بود و اصغر پنجعلی رو تو نمازخونه انگشت کرده بود. آخه اصغر مث داداشمه

وسط میز خط کشیدم اینورِ خط واسه منه اونورِ خط واسه اکبر گولاخ.


دلخوشی چی بود؟

قرارِ فوتبالِ بعد از مدرسه, که اگه بخوایم زودتر از بچه های مدرسه ایران تایر و بچه های نوزده متریِ رحمان برسیم باید زنگ آخر فرار کنیم , انتظاماتِ در رفیقمونه میتونیم بپیچونیم

آخر هفته و فیلم سینمایی هاش! بروس لی و کتک کاری های بعدش با پسر عموم

فردای سیزده به در که با لباس نو میرفتیم سر کلاس و به همدیگه بیلاخ میدادیم


ناراحتی چی بود؟

گُل خوردیم! اَه

چرا همیشه یارکشی کردنی میلاد , هادی و مرتضی رو میکشه و ما باید ضعیف بشیم؟

آقام قول داده بود این تابستون که میاد اگه شاگرد ممتاز شده بودم دوچرخه ِ20 فرمون خرگوشی برام بگیره ولی هر دفعه به یه بهونه ای میپیچونه! ایندفعه هم گفت که پول نداره. بیخیالش

تازه , اون دختره که بالای درخت شاتوت دیدمش داره از محلمون میره


امید چی بود؟

امضای آقام پایِ رضایت نامه‌ی اردوی مدرسه

صحبتا و دعاهای همسایه ها دورِ دیگِ حلیمِ نذری مادربزرگم شب قبل از اربعین امام حسین

جمعه ها اگه زود مشقامو بنویسم و دیکه‌ی شب هم بالای 19 بشم میتونم برم خونه‌ی پسر صاب خونه و باهاش آتاری بازی کنم. یه بازی فوتبال داره خیلی خفنه

پنشنبه ها که از مدرسه میام خونه, سرِ کوچه بوی قرمه سبزی ننه مُ بشنوفم که ینی امشب عموم اینا میخوان بیان خونه‌ی ما.


چه بود.. چه شد؟ چه خواهد شد؟؟

خوب.. بد... زشت!

حالا تو هرچقدر دوست داری نمیر

درست در همان جایی که وسطِ جمعی شلوغ , بین پرتاب کلمات از این سرِ اتاق به آن سرِ اتاق , پشت سمفونی سکوت کائنات سنگر میگیری و زانوی غم تو را در آغوش می‌کشد.

درست در همان روز که حس پیرمردی سرخپوست , در قبیله ای دو نفره را داری , که سر مزار نفرِ دوم نشسته , بغضش را با غرورش همبستر کرده و بی اطمینان از آینده در حال زندگی می‌کند و گذشته ای را به یدک میکشد که علی چپ است ولی بن بست!

درست در همان شب که اولین لبخندت را از آینه هم دریغ کردی , شبی بی پنجره که آرزوی مکثی طولانی بین دم و بازدم را در اعماق وجودت می‌پروراند.

درست در همان خیابانی که خط کشی هایش از روی تو عبور می‌کنند , بین چهار راهی که چراغش زیر پایت سبز شد , زرد شد و قرمز شدی از نیامدن های این مسافر همیشه رفتنی.

درست در همان فصل , همان پاییز که یک بهمن دوماه طول می‌کشد تا دود شود , نا امید بودی از بهاری که آمدنش نه پرستویی را برمی‌گرداند نه برفی را از روی موهایت آب می‌کند.

درست همانجا , همانجا که قبل از ستاره شدن اسیر سیاه چاله شدی

همانجا که میفهمی دیگر نفس کشیدن مصداق بارز آب در هاون کوبیدن است

همانجا که نوشته هایت بی مخاطب شدند

همانجا که میفهمی زمین همیشه از همین سمت می‌چرخیده

سخت است!

سخت است همانجا نفس نکشی , وگرنه مطمئن باش بقیه اش کاری ندارد

همانجا نفس نکش...

برو برو که نگارت نشوند برو...

تو پیکان جوانانِ مدل 47 با داشبورد طرحِ چوب باید هایده گوش کنی! اونم آهنگ "مستی"

تو کافه نادری وقتی منتظری چیزی که سفارش دادی رو برات بیارن باید سیگار بکشی

وقتی بارون میاد و میخوای بری بیرون باید یادت بره چتر ببری! بارون واسه خیس شدنه

وقتی داری میری خیابون ولیعصر , چه تنهایی چه دو تایی , باید زودتر راه بیوفتی که کل مسیرُ پیاده بری! فرق بین پیاده و سواره بودن تو ولیعصر مثل تفاوت لذتِ چایی خوردن تو استکان کمر باریک و لیوان یه بار مصرفِ پلاستکیه.

وقتی تو یه جایی , تو یه جمعی , بود و نبودت فرقی نداره و از بودنت کسی خوشحال نمیشه و نبودت کسی رو ناراحت نمیکنه , وقتی خداحافطی رو هم ازت دریغ میکنن , وقتی میفهمی که اضافه ای باید بری...! مثل مـرد برو , قبل از اینکه دیر بشه.

این به اون در

همونطور که حرفِ حساب جواب نداره , جوابِ حساب هم حرف نداره