خدایا میشه من برگردم؟ جونِ خدا جون, میشه؟

زندگی چی بود؟

بالای درخت شاتوت , جدا از زمین و زمینی‌ها , عاشق دخترِ همسایه بشی که با دمپایی ابری ننه ش تو حیاط جولان میده و هِی زرت و زرت از اون نگاهای زیر چشمیِ شیطونکی و خنده های ریزِ زنونه تحویلت میده. از شاتوت مهم تر تو دست و بالت نیس , از شیکم خودت میزنی و دلشُ به دست میاری و میخوای واسه همیشه همون بالایِ درخت شاتوت , جدا از زمین و زمینی‌ها بمونی.


دغدغه چی بود؟

تخم مرغی نشدنِ توپ پلاستیکی وقتی دارم لایه‌ میکنم.

هوی! دروازه‌ی شمام باید شیش قدم و نصفی باشه آ , الان میام قدم میگیرم

دعوای زنگ آخر با اون یارو گنده بکِ کلاس پنجم که انتظامات بود و اصغر پنجعلی رو تو نمازخونه انگشت کرده بود. آخه اصغر مث داداشمه

وسط میز خط کشیدم اینورِ خط واسه منه اونورِ خط واسه اکبر گولاخ.


دلخوشی چی بود؟

قرارِ فوتبالِ بعد از مدرسه, که اگه بخوایم زودتر از بچه های مدرسه ایران تایر و بچه های نوزده متریِ رحمان برسیم باید زنگ آخر فرار کنیم , انتظاماتِ در رفیقمونه میتونیم بپیچونیم

آخر هفته و فیلم سینمایی هاش! بروس لی و کتک کاری های بعدش با پسر عموم

فردای سیزده به در که با لباس نو میرفتیم سر کلاس و به همدیگه بیلاخ میدادیم


ناراحتی چی بود؟

گُل خوردیم! اَه

چرا همیشه یارکشی کردنی میلاد , هادی و مرتضی رو میکشه و ما باید ضعیف بشیم؟

آقام قول داده بود این تابستون که میاد اگه شاگرد ممتاز شده بودم دوچرخه ِ20 فرمون خرگوشی برام بگیره ولی هر دفعه به یه بهونه ای میپیچونه! ایندفعه هم گفت که پول نداره. بیخیالش

تازه , اون دختره که بالای درخت شاتوت دیدمش داره از محلمون میره


امید چی بود؟

امضای آقام پایِ رضایت نامه‌ی اردوی مدرسه

صحبتا و دعاهای همسایه ها دورِ دیگِ حلیمِ نذری مادربزرگم شب قبل از اربعین امام حسین

جمعه ها اگه زود مشقامو بنویسم و دیکه‌ی شب هم بالای 19 بشم میتونم برم خونه‌ی پسر صاب خونه و باهاش آتاری بازی کنم. یه بازی فوتبال داره خیلی خفنه

پنشنبه ها که از مدرسه میام خونه, سرِ کوچه بوی قرمه سبزی ننه مُ بشنوفم که ینی امشب عموم اینا میخوان بیان خونه‌ی ما.


چه بود.. چه شد؟ چه خواهد شد؟؟

خوب.. بد... زشت!

نظرات 4 + ارسال نظر
کیر طلا 8 آذر 1391 ساعت 01:59

دخدره همسایتون زنه منه دیوث

کیوان 11 آذر 1391 ساعت 19:56

تصویر سازیت عالی بود آقا رفتم تو دوران بچگی

[ بدون نام ] 13 آذر 1391 ساعت 01:28

آقایه مهندس خلیلی 16 آذر 1391 ساعت 20:32

عالی عاقا عالی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد