حالا تو هرچقدر دوست داری نمیر

درست در همان جایی که وسطِ جمعی شلوغ , بین پرتاب کلمات از این سرِ اتاق به آن سرِ اتاق , پشت سمفونی سکوت کائنات سنگر میگیری و زانوی غم تو را در آغوش می‌کشد.

درست در همان روز که حس پیرمردی سرخپوست , در قبیله ای دو نفره را داری , که سر مزار نفرِ دوم نشسته , بغضش را با غرورش همبستر کرده و بی اطمینان از آینده در حال زندگی می‌کند و گذشته ای را به یدک میکشد که علی چپ است ولی بن بست!

درست در همان شب که اولین لبخندت را از آینه هم دریغ کردی , شبی بی پنجره که آرزوی مکثی طولانی بین دم و بازدم را در اعماق وجودت می‌پروراند.

درست در همان خیابانی که خط کشی هایش از روی تو عبور می‌کنند , بین چهار راهی که چراغش زیر پایت سبز شد , زرد شد و قرمز شدی از نیامدن های این مسافر همیشه رفتنی.

درست در همان فصل , همان پاییز که یک بهمن دوماه طول می‌کشد تا دود شود , نا امید بودی از بهاری که آمدنش نه پرستویی را برمی‌گرداند نه برفی را از روی موهایت آب می‌کند.

درست همانجا , همانجا که قبل از ستاره شدن اسیر سیاه چاله شدی

همانجا که میفهمی دیگر نفس کشیدن مصداق بارز آب در هاون کوبیدن است

همانجا که نوشته هایت بی مخاطب شدند

همانجا که میفهمی زمین همیشه از همین سمت می‌چرخیده

سخت است!

سخت است همانجا نفس نکشی , وگرنه مطمئن باش بقیه اش کاری ندارد

همانجا نفس نکش...

نظرات 4 + ارسال نظر
جغد 2 آذر 1391 ساعت 04:40 http://Sickowl.Blogspot.com

عالی بود مرد ، خیلی خوب بود ، لینکشو بزار فیس

میخوامت بِرار.

پریسا 2 آذر 1391 ساعت 15:51 http://www.yadegaaar.loxblog.com

سلام خوبید؟ من پریسام... همانجا نفس نکش!!!!!!!
خیلی خوشحال میشم اگه بهم سر بزنید... منتظرتونم... بیاید و نظرتونو راجبه تبادل لینک بهم بگید

کیوان 11 آذر 1391 ساعت 19:58

دو خط آخرش شدیدا تایید میشه

ژولیده 14 آذر 1391 ساعت 22:13

نکش بنویس :)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد