دوراهی

آدما حداقل یه بار واسشون پیش میاد که سر دوراهی گیر کنن

دوراهی مثل یه ترازوئه

یکی از کفه هاش "دلیل واسه موندن" و یکی دیگه ش "هدف واسه رفتن" ــه!

آدما وختی سر دوراهی قرار میگیرن شروع میکنن به سبک و سنگین کردن و دو دو تا چهارتا

دلایلی که به موندن امیدوارشون میکنه رو میذارن یه سمت ترازو

اهدافی که واسه رفتن بهشون بهشون انگیزه میده رو میذارن یه سمت دیگه

معمولا دلیل موندن میتونه یه شخص خاص باشه یا حتی یه چیز خعلی کوچیک باشه که دل کندن ازش واقعا سخته و در اکثر موارد همین دلیل ها (هرچند کوچیک و جزئی) میتونه فرد رو از رفتنش منصرف کنه

هدف هم که یکی از بزرگترین انگیزه های هر آدمی واسه ادامه دادنه

پس این آدم بلاخره یا از هدف یا از اون دلایل دل میکنه و مسیر خودشو مشخص میکنه

بعضی آدما هستن که همین شرایط رو با یه کمی تغییر تجربه میکنن

آدمایی که نه هدفی دارن واسه رفتن , نه دلیلی دارن واسه موندن

هرکسی که تو این شرایط قرار بگیره یه مرگ خفیفُ تجربه میکنه

آدمایی که این دوراهی کثیفُ تجربه کرده باشن میفهمن که مرگ ترس نداره

این آدم آروم و بی صدا یه گوشه زنده میمونن ولی زندگی نمیکنن

این آدما به معنی واقعی کلمه "خسته" شدن

نظرات 4 + ارسال نظر
سپهر 8 مرداد 1391 ساعت 21:16

تو مث مخمل ابری مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی
اون ململ مه که رو عطر علفا
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات
مث برفایی تو
اگه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
تو همون قلّه ی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی

لامصب این کامنتای سپهر اینجا هم آدمو به وجد میاره
میخوامت پسر

معرکه گفتی معرکه

تشکر میشه

مرتضی 8 مرداد 1391 ساعت 21:40

پسر تو حرف دل منُ مینیویسی

همدردیم رفیق!

مهتاب 13 مرداد 1391 ساعت 23:26 http://naneveshtehayeman.blogsky.com

گاهی احساس میکنم اینجا وب خودمه ... حس خیلی از نوشته هاتو تجربه کردم ...

وبلاگ من و شما نداره :)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد