ما چرا می‌فهمیم؟

موشکِ کاغذی هم پرواز را می‌فهمد. با اینکه میداند آخرِ هر پروازش آسفالت و کفش رهگذران است اما باز هم پرواز را بر مدفون شدن زیر غبار کلمات ترجیح میدهد.

قطار هم اشکِ وداع مسافر را می‌فهمد. با اینکه مجبور است آنهمه اشک و بغض را بین شهرها جابجا کند و زیر سنگینی غم مسافران کمر خم کند اما نمی‌ایستد , فقط جیغ میزند.

ساعت هم انتظار را می‌فهمد. با اینکه چشم های منتظر به راه های بن بست را میبیند اما هیچوقت خواب نمی‌رود , فقط ثانیه ای یک بار سرش را به دیوار میکوبد و صدای تیک تاک میدهد.

سیگار هم درد را می‌فهمد. با اینکه پُک های حریص با بغض و تنفر به جانش میزنند اما هیچوقت خاموش نمیشود. فقط میسوزد و دود میکند و خاکستر میشود , دَم نمیزند.

آدم هم خیلی چیزها را می‌فهمد.

خیلی چیزها که نگفته, شنیده شدند. شکل نگرفته, احساس شدند. پنهان شده, دیده شدند.

آدم هم خیلی چیزها را می‌فهمد اما نمی‌میرد , فقط لبخند میزند. لبخندی تُرش و متعفن

لبخنده هایی که روی صورتش گریه میکنند

نظرات 3 + ارسال نظر
Romina 10 دی 1391 ساعت 01:16

دلم گرفت

مهسا جنده 15 دی 1391 ساعت 15:12

انقدر چوسناله هاتون خوبه که آدم دلش می خاد از پشت بهتون بده

Kerwin Black 5 بهمن 1391 ساعت 09:57

ژه ژالب، زهانی مظفر، رومینا، روحی!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد