لبخندِ شیرینت همه ی شهر را فرهاد میکند , مرا مجنون
آهنگای گوشی یا پلیر هر شخص از نظر من سه دسته س :
دسته ی اول آهنگای روز و آهنگایی که تازه دانلود شدن یا آهنگایی که تازه از کسی گرفتی
این دسته از آهنگها هر روز پلی میشن و توی مدت چند دقیقه ای که هدفون تو گوشته حداقل چن تایی از این آهنگارو پلی میکنی
دسته ی دوم آهنگایی که هر چن وخت یه بار سراغشون میریم و معمولن آهنگای خوب و با ارزشی بودن که بعد از یه مدت هنوز هم فراموش نشدن
گلچین آهنگای دسته ی اول بعد از یه مدت به دسته ی دوم انتقال پیدا میکنن و دوره ی پلی شدن این آهنگها از هفته ای یکبار تا ماهی یکبار متغیره!
اما دسته ی سوم! این آهنگ ها اکثرن ماهیت غمگینی دارن حتی اگه آهنگهای شادی باشن! آهنگای این دسته معمولن آدمو یاد روزایی میندازن که آدم ازشون فرار میکنه و دوره ی پلی شدن این آهنگها شاید سالی یکبار باشه و روزی که این آهنگا باز هم پلی بشن قطعن فرد دارای فازی بسیار داغون میباشد!
برای کتاب و دفتر های جلد شده با روزنامه
برای شیطنت ها و کسری های نمره انضباط
برای کتک های گل معلم
برای زنگ انشاء برای "علم بهتر است یا ثروت"
برای جنگ های لوله خودکاری و دونه شادونه ای
برای نیمکت های داغون چند نفره
برای قهر های تا قیامتی و آشتی هایش
برای استرس روز کارنامه
برای روزشماری سه ماه تعطیلی
برای ذوق اولین روز بعد از عید با لباس های نو
برای فرار از مدرسه و شیطنت های مسیر مدرسه تا خانه
و از همه مهم تر
برای آدمی که آن روزها بودم
برای خودم دلتنگم
نصفه از خواب بیدار میشی
چشاتو که باز میکنی پشیمون میشی که کاش بیدار نمیشدم
خونه تاریکه! هیشکی نیس! خلوت...
خودتی و خودت! با یه صدای کلافه ای صدا میزنی ولی جوابی نمیشنوی
گوشیتو برمیداری چک میکنی میبینی خبری نیس پرتش میکنی یه گوشه
دوباره چشاتو میبندی که بخوابی ولی نمیشه که نمیشه!
به زور خودتو میکشی بالا تکیه میدی به یه گوشه ای میری تو فکر
به همه چی و همه کس فک میکنی
اخمهات میره تو هم الکی الکی یه بغضی میکنی که هیچوخت نمیشه شکوندش
خودتم نمیدونی چه مرگته فقط دوس داری یا زار بزنی یا یکی باشه که فقط باشه!
یا اصلا هیشکی نباشه خودتم نباشی
بعد از یه ساعت خلسه از جات پا میشی و میری سراغ اتاق خودت
یه اتاق دور از همه! تو تابستون گرم تو زمستون سرد
ولی جَوش ثبات خاصی داره! همیشه یکم غمگینه
یه لپتاپ که شده دار و ندارت با یه دلخوشی که به قرمزی های تقویم وابسطه س "اینترنت"
یکی از شبکه های اجتماعی رو باز میکنی ولی نمیدونی چی میخوای بگی
حرف زیاد هست واسه گفتن هااا ولی کلمه و جمله حریفشون نمیشه
و باز هم کلافگی و بغض و خلسه....
کلی با خودت کلنجار میری آخرش میری سراغ یه آدم "خاص" که انتظار داری بتونه آرومت کنه
ولی تلخ میشی وختی میفهمی اون آدم خاص هم علاقه ای به فهمیدنت از خودش نشون نمیده
حرفات از دهن میوفته مث چایی که یخ کرده
خودتم از دهن میوفتی
به هر دری میزنی که از این حال و هوا دربیای اما آخرش تنها راهی که جلوت قرار میگیره "تنهایی" ِ
میگن از هرچی بدت بیاد سرت میاد
ما همیشه از تنهایی بدمون اومده و همیشه هم سرمون میاد
امثال این حس واسه خیلیامون شده تکرار مکررات
زندگی هامون غمگین شده
خودمون تلخ شدیم
خسته شدیم
خسته