انسان جایز الخطا نیست! ممکن الخطاست
ماها اجازه ی خطا کردن نداریم ولی امکانش هس که بعضی وختا یه خطاهایی از هرکسی سر بزنه
خوبه که همه ی آدما فرق این دو تا جمله رو بفهمن
زندگی خعلی ساده تر از چیزیه که اکثر آدما میبینن
زندگی میتونه فقط یه "شخص" باشه که باعث دلگرمیت باشه و وختی از همه خسته میشی بتونی بهش تکیه کنی و بگی گور بابای بقیه
زندگی میتونه یه پیاده روی بعد از ساعت دوازده شب تو خیابونای طهران باشه
زندگی میتونه یه خیابون خلوت دراز و یه هدفون و یه نخ مارلبرو کون قرمز باشه
زندگی میتونه لذت بردن و همزادپنداری با یه فیلم یا حتی یه آهنگ باشه
زندگی میتونه نهایت لذت و ارگاسم روحی با شنیدن یه آهنگ باشه
زندگی میتونه دزدیدن لواشک و پاستیل آبجی دو ساله ت و لذت بردن از قایمکی خوردنشون باشه
زندگی خعلی ساده س و همه جوره میشه ازش لذت برد
اما یه روزایی هس که دیگه هیچی مث سابق نیس
هیچی نمیتونه باعث بشه از زندگی لذت ببری
یا کسی نیس یا چیزی نیس
روزایی که هیچی بهت حال نمیده
من این روزا از خودم میترسم! با خودم میگم نکنه مُردم و خودم خبر ندارم؟
این روزای "بی حال" به شب یلدا طعنه میزنن لامصبا. تمومی ندارن
خداحافظی تو رابطه باید زیباترین قسمت یه رابطه باشه
حتی اگه قبل از رفتن کلی دعوا و مشاجره داشتید
حتی اگه به جایی رسیدید که از همدیگه خسته شدید و خداحافظی واستون آخرین راهه
حتی اگه نبود اون شخصی که دارید ازش خداحافظی میکنید دیگه واستون مهم نیس
و صد تا "حتی" دیگه دلیل نمیشه که با دعوا خداحافظی کنید
خداحافظی باید شیرین و زیبا باشه! مث فیلما باید همه چی پر رنگ باشه و حتی یه اهنگ آروم هم بکگراند صحنه ی خداحافظی باشه! اصن موقع خداحافظی باید لبخند بزنید واسه همدیگه
خلاصه اینکه از خداحافظیتون یه تصویر قشنگ بجا بذارید
چون شاید کسی که باهاش خداحافظی میکنید یه عمر با اون تصویر زندگی کنه
شاید اون تصویر تا آخر عمر یادش نره
شاید بخواد تا آخر عمر با اون تصویر زندگی کنه
پس اجازه بدید تصویر خداحافظیتون زیبا باشه حداقل یادآوریش درد نداشته باشه
اگه شوخی نبود خعلی حرفا تو دل آدما میموند
گریه ی یک مـــرد را با رسم شکل توضیح دهید
چن روز پیش تو مترو یه چیزی که همیشه بود و ندیده بودمش نظرمو جلب کرد
آدما وختی سوار مترو میشن یا تو ایستگاه منتظر رسیدن قطار هستن اگه خلوت باشه و تعداد صندلی های خالی زیاد باشه صد در صد با بیشترین فاصله ی ممکن از همدیگه میشنن
ینی اگه 6 تا صندلی بغل هم خالی باشه جوری میشنن که 4 تا صندلی بینشون فاصله باشه
ولی وختی مجبور باشن مثلا اگه مترو شلوغ باشه تو صندلی های 6 نفری شاید 8 نفر هم بشینن
شاید وختی خلوت بوده و اونی که ازش فاصله گرفتن خعلی آدم خوب و مرتبی بوده باشه! از اینایی که عطر میزنن و وختی پیششون میشنی هی شروع نمیکنن به پرسیدن سئوالای بی ربط
شایدم وختی که از سر اجبار چسبیدن به یه نقر مجبور باشن بوی عرق و خعلی چیزایی که بدشون میاد رو تحمل کنن و توی کل مسیر هم به سئوالای بی ربط اون یه نفر جواب بدن
آدما تو زندگی روزمره هم همینجوری ان! ینی از همدیگه فاصله میگیرن و تا جایی که امکانش هست به همدیگه نزدیک نمیشن حتی اگه اون کسی که ازش فاصله میگیرن کسی باشه که از ته دل دوسش دارن انقد ازش فاصله میگیرن و که کلی آدم و خاطره و هزار تا کوفت و زهرمار میاد بینشون و یه دیوار ضخیم درست میکنه! از اون دیوارایی که نه در داره نه پنجره
انقد از هم دور میشن که کم کم بی تفاوتی و فراموشی پا پیش میذاره تا کلن همدیگه رو از زندگیشون حذف کنن! اینجا همونجایی که مجبور میشی یه نفر دیگه که به اجبار چسبیدی بهش رو دوس داشته باشی! اینجاس که مجبوری آدما رو بجای دوس داشتن و تکیه کردن بهشون , تحملشوت کنی! اینجاس که کم کم خسته میشی! از بوی عرق و بوی تعفن آدمایی که به اجبار تو زندگیت هستن از آدمایی که باید باشن و نیستن از خریت خودت که از اونا فاصله گرفتی خســــتـــــه میشی!
وختی موهایت را میبندی مهارت همه ی بندبازها را به سخره میگیری
یه اتاق سه در چهار دارم تو حیاط که خعلی غمیگنه
زمستون نمیشه گرمش کرد و سرما اذیت میکنه تابستون هم نمیشه سردش کرد و گرما اذیت میکنه ینی یه فصل درمیون واسه اونجا بودن باید کلی بدبختی بکشم
حریم شخصی که اصن نداره هرکی هروخت دلش بخواد میاد و میره
در اکثر مواقع ازش به عنوان انباری هم استفاده میشه که باعث میشه شبا واسه خوابیدن هفت خان رستم بگذرونم تا یه جایی یه گوشه ش پیدا کنم (دقت کنید که اتاق 12 متره ها)
ولی با همه ی این تفاصیر بازم دوسش دارم!
اولین دلیلش همینه که بخاطر غمگین بودنش باهاش همزادپنداری میکنم
دومیش هم اینکه اونجا شده مث قلمرو فرمانروایی واسم! همه چی با قانون خودم پیش میره همه چی به میل خودمه خلاصه اینکه یه دنیای جدا از بقیه واسه خودم توش ساختم
خوبیش اینه که هروخت از آدما خسته میشم میخزم تو دنیای 12 متری خودم و پشت یه لپتاپ خسته و یه اینترت و یه لیوان چای غم پهلو "یه روز خوب" رو واسه خودم میارم
دنیای سه در چهار ِ من از دنیای خعلیا بزرگتره!
کسی که نگاهتو نمیفهمه و هی سعی میکنی با حرف بهش بفهمونی
حس چای خوردن تو لیوان یه بار مصرفُ به آدم القا میکنه
بترسید از آهنگایی که شاد ان ولی ماهیت غمگینی دارن
این آهنگا واسه آدم دو جور خاطره میسازن
وختی شادی فقط قسمت شاد آهنگُ میشنوی وختی هم غمگینی تازه غمی که پشت آهنگ بوده رو درک میکنی
یه روز که بعد از مدت ها این آهنگُ دوباره گوش میدی هم روزایی که شاد بودی هم روزایی که داغون بودی میاد جلوی چشات
بعد از یه دو دو تا چار تا کردن میفهمی که چی بودی و چی شدی! اینجاس که دلت میگیره
سراغ این آهنگای لعنتی نرید آغا نرید